راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

حرف هایی برای فردا

شیطنت های 9 ماهگی

تو آشپز خانه مشغول ظرف شستن بودم و شما تو روروئک که صدای کابینت قابلمه هارو شنیدم و برگشتم تو وروجک تو این حالت دیدم!!!!!   تو این عکسم بابا که میخواست بره سر کار تا جلو در دنبالش رفتی و تا من بهت برسم در جاکفشی انداخته بودی رو خودت قربون اون صورت مچاله شدت   تو این عکسم دیگه مثل قبل با کفه های صندلی بازی نمیکنی یا سر پا با صندلی میچرخی یا با کابنت بازی میکنی ...
10 آبان 1393

محرم 93

                                        دوباره ماه محرم اومد و حال و هوای خاصش و عشق به امام حسین . سال گذشته تو ماه محرم تو عزیزم تو دل مامان بودی و من تقریبا 3 ماهم بود. یادش بخیر چقدر تو اون 10 شب دعا کردم برای سلامتی تو . بابا میرفت هیات و من تو خونه تنها بودم . چقدر امام حسین صدا کردم برای اینکه تو سالم باشی . چقدر حال و هوای خوبی بود . میگن آدما ممکنه با یه آهنگ ، با بوی یه عطر حتی با هوای خاصی خاطره داشته باشن من تو این روزا و شبا کاملا بر...
10 آبان 1393

سومین مروارید

3 آبان که بهت غذا میدادم متوجه شدم یه سفیدی خیلی خوشگل زیر لثه ات پیداست ولی هنوز بیرون نزده ایشالا به همین زودی ها خودشو نشون میده. خدارو شکر میکنم که همه چیزت اینقدر با آرامش و بی دردسر و اذیت نمیکنی.
10 آبان 1393

اولین چهاردست و پا

قربون اون دست و پاهای کوچولوت برم که وقتی چهاردست و پا میری من کلی ذوق میکنم . روز تولد آتاناز بود (  24 مهر) و آماده شده بودیم بریم خونه خاله سارا . لحظه های آخر که با عجله داشتم آماده میشدم دیدم تو چهاردست و پا به سمت اتاق خواب میری و من کلی ذوق کردم بهت .   اینم عکس از اون روز که خیلی عجله انداختم ...
10 آبان 1393

ورود به 10 ماهگی

عزیز دلم 9 ماهه شدنت رو تبریک میگم . روز به روز باهوش تر و شیطون تر میشی . تو این ماه دیگه راحت میتونی دست به هر جایی بگیری و بایستی حتی دیوار . دیگه نمیترسی و کم کم سعی میکنی آهسته قدم برداری . راحت منشینی و دیگه تو روروئک نمیمونی که البته دلیل داره که تو پست های بعدی برات میگم....
10 آبان 1393
1